نارگیل

هندوانه مو دار

نارگیل

هندوانه مو دار

  • ۰
  • ۰

تولید علم !


  پدرم 22 سال قبل وارد دانشگاه شد در رشته ی ...

 برادرم امسال دانشگاه قبول شد ، در همان رشته .

 تنها تفاوت درس خواندن پدر و برادرم انتخاب واحد اینترنتی آن است !


  راستی پدر ؟ از تولید علمی که رهبر انقلاب توصیه فرمودند چه خبر ؟!


  پ.ن :

  سعی می کنم کوتاه بنویسم که خسته نشی :)

  • دخت ایرانی
  • ۰
  • ۰

ستم برابری


  .... 

 - منم برای خودم متاسفم ، چون با زنی ازدواج کردم که سر سوزن درک و فهم نداره ، چون با کسی زندگی می کنم که یه لحظه از خودش سوال نمی کنه این خرج و مخارج سرسام آور رو شوهرم از کجا تهیه می کنه ... بله ، منم برای خودم متاسفم ... ای کاش می تونستم همه چی رو رک و راست بهت بگم . ای کاش می شد بهت بگم که منم در برابر یه عده ای باید پاسخگو باشم.


بخشی از کتاب (فیلم نامه) وقتی کوه گم شد ، بر اساس زندگی سردار بی نشان حاج احمد متوسلیان
  نوشته بهزاد بهزاد پور


  *گلایه دارم

 کمی دلم گرفته بود از زنان و دختران سرزمینم

 که بی توجه به مردان و پدران شان خرج های بی سر و ته می تراشند و در آخر دم از نابرابری جنسی در ایران می زنند !

  آخر میدانی ؟ در هیچ کجای دنیا مرد ها کار نمی کنند تا زن ها با آسودگی زندگی کنند !

  درست است که مردان وظایفی دارند اما انصاف هم راه دوری نمی رود .

  اکنون به سخن امیرالمومنین علی علیه السلام می رسیم که " بی انصافی ست که از مردم انتظار انصاف داشته باشی . "


   میدانی کدام حرفت دل مرد را حسابی می سوزاند ؟

  - " آخه مگه تو برای من چیکار کردی؟ چی برام فراهم کردی از وقتی اومدم تو خونه ت؟؟ "


  ممنونم پدر ، وقتی به محل کار ات آمدم ، اندکی از سختی های این روزهایت را درک کردم .

  مرا ببخش اگر به اندازه ی کافی قدردان زحماتت نیستم .


  دختر شینا را بخوانید ... داروی خوبی ست.


  پ.ن : حق مطلب ادا نشد.

  • دخت ایرانی
  • ۰
  • ۰

وقتی کوه گم شد


    تهران ، بیمارستان بقیه الله ، اتاق مراقبت های ویژه


  رسول رضاییان را دو پرستار گرفته اند و به زور از اتاق مراقبت های ویژه بیرون می برند. او که عصبانیست با فریاد خطاب به پرستار ها می گوید :
 
 "ولم کنید ، بذارید واقعیت رو بگم ، بذارید با چشم باز این چند روز آخر عمرش رو بگذرونه ، بذارید حداقل من بهش راست بگم ...

  سردار : بگو آقا رسول ; هرچی هست بگو ...
 
  رسول سر از روی پاهای سردار بر می دارد و می گوید :
 
 " حاجی کاش می شد یه توک پا با هم میرفتیم بیرون و ، توی این شهر یه چرخی با هم می زدیم . حاجی به پیغمبر خدا ، تو شیمیایی نیستی ، این جوون های طفل معصوم شیمیایی شدن ، بیا ببین چه جوری فکر می کنن . بیا دلمشغولی هاشون رو تماشا کن . تو شهر همچین شیمیایی زدن که چشم چشم رو نمی بینه .  می پرسی دشمن یا دوست ؟ منم میگم دشمن پاس داده به دوست ، دوست هم آبشار زده تو زمین خودمون . بچه پیغمبر ، اینو باور کن ، احمد متوسلیان مرد ، یعنی کشتنش ، جوون امروز دنبال یه گمشده دیگه اس ، احمد متوسلیان کیه ؟ ... همچین با هوار و شعار از جبهه و بسیج دفاع کردن که سیا و موساد هورا کشیدن . خشن ترین آدمای دهه اول انقلاب ، چنان رنگ عوض کردن و ظریف و لطیف حرف میزنن ، همچین جوونها رو بدبین کردن که اسم جبهه و بسیج مترادف تعصب و خشونت و خشک مقدسی شده ... "

  سردار : دژ شلمچه همینجاست ! ... بچه های مردم دارن قتل عام میشن ، جیگر گوشه هامون دارن تار و مار میشن ، رسول ... 

  بخشی از کتاب (فیلم نامه) وقتی کوه گم شد ، بر اساس زندگی سردار بی نشان حاج احمد متوسلیان
  نوشته بهزاد بهزاد پور 


  
  نفس کشیدن سخت شده است سردار ...
  مرا ببخش اگر آنطور که باید از بزرگ مردی های سرداران سرزمینم سخن نگفتم
  مرا ببخش اگر سرگرم زندگی ام شدم و تنها بسنده کردم به ملاقاتی اندک ، آن هم چند ماه یکبار ...
  مرا ببخش اگر وقتی دوستانم زحمات قهرمانانی چون شما را ضایع می کردند ، به خوبی از شما دفاع نکردم
  مرا ببخش اگر دختر خوبی برای مادر شهدا نبودم 
  مرا می بخشی سردار ؟!


  برنامه ی خندوانه با حضور جانبازان اعصاب و روان باعث شد مجددا به آخرین کتابی که در حال مطالعه اش هستم نگاهی بیندازم .
  هیچ اتفاقی نیست که کتاب هایی که مدت ها پیش تهیه کرده ای ، درست در موقع مقرر بخوانی ! هرچند به نظر خودت دیر شده باشد .

  ممنون از آقای رامبد جوان 

  یاعلی
  • دخت ایرانی
  • ۰
  • ۰


  با نام و یاد خداوند متعال انشای خود را آغاز می کنم 

 موضوع انشا : تابستان خود را چگونه گذراندید ؟!

 حال که پاییز رخ نموده ، تازه یادمان افتاده که برگ ها نشانی بجای میگذراند از قدم های دو پرنده ، و تو باید بخاطر داشته باشی که هنوز در نیمه های صف هستی و نوبتت نشده ! حیف که صف "یه دونه ای ها" یی وجود ندارد تا با آن زمان را دور بزنی.

  آدمی باید دمی بنشیند و نگاهی به گذشته ها بیندازد ، مثلا اندکی در اتلاف فرصت هایش تامل کند چراکه فرصت ها چون ابر بهاری می گذرند .

  آن چه که امروز بیش از همه چیز آزارم داد ، فکر کردن درباره ی " بااااز آآآآمد بوی ماه مدرسه ، بووووی شادی های راه مدرسه " بود

 هیچگاه نفهمیدم شادی های راه مدرسه چه بود . شاید از کودکی مسیر را اشتباه طی می کردیم !

 به هر حال هیچ تمایلی به بازگشت به آن دوران ندارم.

 چه بسا تمام آن اتلاف وقت بوده است !

  دروغ نگفته ام اگر بگویم تمام تابستان در اندیشیدن به سه ماه پیش از تابستان گذشت .

 راستی وقتی پاسخی مناسب برای "چه شد اینطور شد ؟ " نمی یابی ، چه می کنی ؟

  شرکت در کلاس های مختلف (طبق معمول همیشه) از ویژگی های تابستان امسال بود .

 آیا کودکان آینده به میزان مهارت های پدر و مادرشان توجهی دارند ؟!


  مشغولیات دور و نزدیک ، و نبود فضای مناسب موجب شد تا بعد از شش سال مجددا به فکر نوشتن وبلاگ بیفتم ، با اندکی تغییر ، لذا امکان بروز کاستی هست ، به بزرگی خود عفو کنید.  

  هرگاه دلم اندکی هوای نوشتن کرد ، سر میزنم.


یا علی

  • دخت ایرانی