نارگیل

هندوانه مو دار

نارگیل

هندوانه مو دار

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

وقتی کوه گم شد


    تهران ، بیمارستان بقیه الله ، اتاق مراقبت های ویژه


  رسول رضاییان را دو پرستار گرفته اند و به زور از اتاق مراقبت های ویژه بیرون می برند. او که عصبانیست با فریاد خطاب به پرستار ها می گوید :
 
 "ولم کنید ، بذارید واقعیت رو بگم ، بذارید با چشم باز این چند روز آخر عمرش رو بگذرونه ، بذارید حداقل من بهش راست بگم ...

  سردار : بگو آقا رسول ; هرچی هست بگو ...
 
  رسول سر از روی پاهای سردار بر می دارد و می گوید :
 
 " حاجی کاش می شد یه توک پا با هم میرفتیم بیرون و ، توی این شهر یه چرخی با هم می زدیم . حاجی به پیغمبر خدا ، تو شیمیایی نیستی ، این جوون های طفل معصوم شیمیایی شدن ، بیا ببین چه جوری فکر می کنن . بیا دلمشغولی هاشون رو تماشا کن . تو شهر همچین شیمیایی زدن که چشم چشم رو نمی بینه .  می پرسی دشمن یا دوست ؟ منم میگم دشمن پاس داده به دوست ، دوست هم آبشار زده تو زمین خودمون . بچه پیغمبر ، اینو باور کن ، احمد متوسلیان مرد ، یعنی کشتنش ، جوون امروز دنبال یه گمشده دیگه اس ، احمد متوسلیان کیه ؟ ... همچین با هوار و شعار از جبهه و بسیج دفاع کردن که سیا و موساد هورا کشیدن . خشن ترین آدمای دهه اول انقلاب ، چنان رنگ عوض کردن و ظریف و لطیف حرف میزنن ، همچین جوونها رو بدبین کردن که اسم جبهه و بسیج مترادف تعصب و خشونت و خشک مقدسی شده ... "

  سردار : دژ شلمچه همینجاست ! ... بچه های مردم دارن قتل عام میشن ، جیگر گوشه هامون دارن تار و مار میشن ، رسول ... 

  بخشی از کتاب (فیلم نامه) وقتی کوه گم شد ، بر اساس زندگی سردار بی نشان حاج احمد متوسلیان
  نوشته بهزاد بهزاد پور 


  
  نفس کشیدن سخت شده است سردار ...
  مرا ببخش اگر آنطور که باید از بزرگ مردی های سرداران سرزمینم سخن نگفتم
  مرا ببخش اگر سرگرم زندگی ام شدم و تنها بسنده کردم به ملاقاتی اندک ، آن هم چند ماه یکبار ...
  مرا ببخش اگر وقتی دوستانم زحمات قهرمانانی چون شما را ضایع می کردند ، به خوبی از شما دفاع نکردم
  مرا ببخش اگر دختر خوبی برای مادر شهدا نبودم 
  مرا می بخشی سردار ؟!


  برنامه ی خندوانه با حضور جانبازان اعصاب و روان باعث شد مجددا به آخرین کتابی که در حال مطالعه اش هستم نگاهی بیندازم .
  هیچ اتفاقی نیست که کتاب هایی که مدت ها پیش تهیه کرده ای ، درست در موقع مقرر بخوانی ! هرچند به نظر خودت دیر شده باشد .

  ممنون از آقای رامبد جوان 

  یاعلی
  • دخت ایرانی
  • ۰
  • ۰


  با نام و یاد خداوند متعال انشای خود را آغاز می کنم 

 موضوع انشا : تابستان خود را چگونه گذراندید ؟!

 حال که پاییز رخ نموده ، تازه یادمان افتاده که برگ ها نشانی بجای میگذراند از قدم های دو پرنده ، و تو باید بخاطر داشته باشی که هنوز در نیمه های صف هستی و نوبتت نشده ! حیف که صف "یه دونه ای ها" یی وجود ندارد تا با آن زمان را دور بزنی.

  آدمی باید دمی بنشیند و نگاهی به گذشته ها بیندازد ، مثلا اندکی در اتلاف فرصت هایش تامل کند چراکه فرصت ها چون ابر بهاری می گذرند .

  آن چه که امروز بیش از همه چیز آزارم داد ، فکر کردن درباره ی " بااااز آآآآمد بوی ماه مدرسه ، بووووی شادی های راه مدرسه " بود

 هیچگاه نفهمیدم شادی های راه مدرسه چه بود . شاید از کودکی مسیر را اشتباه طی می کردیم !

 به هر حال هیچ تمایلی به بازگشت به آن دوران ندارم.

 چه بسا تمام آن اتلاف وقت بوده است !

  دروغ نگفته ام اگر بگویم تمام تابستان در اندیشیدن به سه ماه پیش از تابستان گذشت .

 راستی وقتی پاسخی مناسب برای "چه شد اینطور شد ؟ " نمی یابی ، چه می کنی ؟

  شرکت در کلاس های مختلف (طبق معمول همیشه) از ویژگی های تابستان امسال بود .

 آیا کودکان آینده به میزان مهارت های پدر و مادرشان توجهی دارند ؟!


  مشغولیات دور و نزدیک ، و نبود فضای مناسب موجب شد تا بعد از شش سال مجددا به فکر نوشتن وبلاگ بیفتم ، با اندکی تغییر ، لذا امکان بروز کاستی هست ، به بزرگی خود عفو کنید.  

  هرگاه دلم اندکی هوای نوشتن کرد ، سر میزنم.


یا علی

  • دخت ایرانی